بهتر است بدانیم

ابزار هدایت به بالای صفحه

ویژه نامه ها............... :: وبلاگ علمی مذهبـی کاروان

وبلاگ علمی مذهبـی کاروان

کـاروان برنامــه ای جــامع بـرای زندگــی

۲۰ مطلب با موضوع «ویژه نامه ها...............» ثبت شده است

خورشید در خاک

خورشید در خاک

معتصم، خلیفه عباسی و جعفر، پسر مأمون، سمی را در انگور تزریق کردند و برای ام فضل فرستادند. ام فضل نیز آن را در میان کاسه ای گذاشت و جلو امام جواد علیه السلام نهاد و از آن انگور بسیار توصیف کرد. سرانجام آن حضرت از انگور خورد و طولی نکشید که آثار سم را در خود احساس کرد. در همان حال ام فضل پشیمان شد و گریه کرد. حضرت به او فرمود: «چرا گریه می کنی؟ اکنون گریه تو سودی ندارد. این را بدان که به سبب این جنایت، به چنان دردی مبتلا می شوی که هرگز علاج ندارد و چنان به تنگدستی افتی که جبران پذیر نباشد». بر اثر نفرین آن حضرت، ام فضل به دردی بیمار شد که همه اموالش را در راه معالجه آن مصرف کرد، ولی سودی نبخشید و با نکبت بارترین وضع به هلاکت رسید. برادرش جعفر نیز در حال مستی به چاه افتاد و جسد بی جانش را از چاه بیرون آوردند.

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کـــا ر و ا ن

17 شهریور

قیام خونین

حادثه تظاهرات 17 شهریور که به جمعه سیاه معروف شد، به واقعه کشتار تظاهرکنندگان در محلات فقیر نشین جنوب تهران و همچنین میدان ژاله، توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی گفته می‌شود که در هفدهم شهریور 1357 و در جریان ناآرامی هایی که به پیروزی انقلاب ایران در این سال انجامید، رخ داد.
ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کـــا ر و ا ن

آقای مهربان

 

 

زندگی نامه امام رضا علیه السلام را در  این بخش مطالعه کنید

 + داستان شفای بیمار مبتلا به بیماری MS

ادامه مطلب...
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معصومیه



حضرت معصومه علیها السلام در اول سال 173 هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود.

پدرش امام هفتم شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و مادرش حضرت نجمه بود که به علت پاکی و طهارت نفس به او طاهره می گفتند.حضرت معصومه در 28 سالگی و در روز دوازدهم ربیع الثانی سال 201 هجری قمری در قم به شهادت رسید که امروز بارگاه ملکوتی و مرقد مطهرش همچون خورشیدی در قلب شهرستان قم می درخشد و همواره فیض بخش و نورافشان دلها و جانهای تشنه معارف حقانی است.

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ب مثل بابا

 ب مثل بابا

چهره اش نورانی تر از دفعات قبل بود ...چشمانش از شادی می درخشید و حال و هوای دیگری داشت ..مدام از پرواز کردن و پر کشیدن صحبت می کرد و می گفت : دیگر طاقت ماندن ندارم ...می خواهم پرواز کنم ..  . اینها حرف هایی است که از چشمان گریان و صدای لرزان همرزمانش می شنیدم..

بیست و هفت سال از آن شب می گذرد..

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کـــا ر و ا ن